چند روزی همقدم با شهید زنگیآبادی-5
آیا جراحت شدید ریه توانست حاج یونس را خانهنشین کند؟
آنقدر درد داشت که از زیر پتو صدای ناله اش می آمد اما فقط سه روز بعد که برای عیادتش رفتم در خانه نبود و به جبهه رفته بود.
آنقدر درد داشت که از زیر پتو صدای ناله اش می آمد اما فقط سه روز بعد که برای عیادتش رفتم در خانه نبود و به جبهه رفته بود.
سوله ای به واحد تربیت بدنی لشکر ثارالله اختصاص داده شده بود که فرصت را غنیمت شمردند و آن را تبدیل به گود زورخانه کردند.
با اینکه کارفرمایش نبود و یونس می توانست کسری کارش را از چشم او پنهان کند اما خدا را در همه احوال ناظر بر رفتار و اعمالش می دانست و حلال بودن روزی اش برایش مهم بود.
برای همه معما شده بود که حاج یونس با آنهمه مسئولیتی که بر دوشش هست چگونه فرصت درس خواندن پیدا می کند.
اولین روز بهار سال 40 به دنیا آمد و 25 سال فرصت پیدا کرد تا همه شایستگی های یک انسان را به نمایش بگذارد و سرانجام در 23 دی ماه سال 65 با جدا شدن سر از پیکرش به شهادت رسید.
مادر اطلاعی از شماره اتاق محمدحسین نداشت و او با اینکه چشمانش بسته بود مادر را به سوی خود فرا خواند.
در قسمتی از دلنوشته حاج قاسم برای یاران شهیدش آمده است: من همه امیدم در قیامت به آخرین نگاه آشنا و بوسه وداع است که هنوز گرمی آن را در این زمستان عمرم حس میکنم.
محمد حسین گفت: حاج قاسم میگوید چون بچهها لباس غواصی داشتهاند، احتمال اسارتشان زیاد است. ما باید زود قرارگاه مرکزی را خبر کنیم.